سؤال: آيا همان طور كه ابن حزم مى گويد حديث «رد شمس» براى على(عليه السلام) ساختگى است؟


جواب: شايد در ذهن خواننده تهمتهاى ابن حزم چنين نقش ببندد كه تنها شيعه قائل به «شمس» براى اميرالمؤمنين على(عليه السلام) است، در حالى كه بسيارى از ثقات و حافظان حديث با سندهاى بى شمارى آن را نقل كرده اند، و گروهى از استادان فنّ حديث، بخشى از سندها را صحيح دانسته ، و گروهى ديگر بخش ديگر را حسن دانسته اند . و گروهى از محدّثان نيز بر آن چهار نفر يعنى : ابن حزم ، ابن جوزى ، ابن تيميّه و ابن كثير كه روح خبيث اُموى را يدك مى كشند و حديث را تضعيف نموده اند ، سخت تاخته اند. و برخى ديگر از بزرگان كه انكار اين ويژگى نبوى و كرامت علوى بر ايشان سخت گران آمده ، اقدام به نگارش كتابى جدا گانه در اين باب نموده و كليه سندها و طريق هاى حديث را در آن گرد آورده اند ; همچون :
1 ـ ابو القاسم حاكم بن حذّاء حسكانى نيشابورى حنفى ، متوفّاى (490) به بعد ; وى رساله اى به نام «
مسألة في تصحيح ردّ الشمس و ترغيم النواصب الشُمْس»(1) درباره حديث نگاشته ، كه بخشى از آن را ابن كثير در «البداية والنهاية» آورده(2) ، و ذهبى نيز آن را در «تذكرة»(3) ياد آور شده است .
2 ـ حافظ جلال الدين سيوطى ، متوفّاى (911) ; او نيز رساله اى به نام «كشف اللبس عن حديث ردّ الشمس» درباره حديث نگاشته است .
و ما اكنون نمونه اى از حافظان و بزرگانى كه حديث را نقل كرده اند ، يادآور مى شويم ; برخى از اين افراد حديث را ذكر كرده اند بدون اينكه بر آن ايرادى وارد كنند ، و برخى نيز علاوه بر نقل آن پيرامونش بحث نموده و صحّت آن را تأييد كرده اند:
1 ـ حافظ ابوجعفر احمد بن صالح مصرى ، متوفّاى (248) ; وى از مشايخ بخارى در صحيح ، و ديگران است و همگى بر ثقه بودن او اتّفاق نظر دارند. و او با دو طريقِ صحيح ، اين روايت را از اسماء بنت عميس نقل نموده و مى گويد:
بر اهل علم واجب است كه حديث أسماء را كه از پيامبر براى ما روايت شده ، حفظ كنند; زيرا از بزرگترين نشانه هاى نبوّت است(4) .
2 ـ حافظ ابوالقاسم طبرانى، متوفّاى (360); وى اين حديث را در «المعجم الكبير»(5) خود نقل كرده و گفته است: «اين حديث، حَسَن است».
3ـحافظ ابوبكر بيهقى، متوفّاى (458); او در «الدلائل» آن را نقل كرده است; آن گونه كه در «فيض القدير»(6) مناوى آمده است.
4 ـ ابومظفّر يوسف قزأوغلى حنفى، متوفّاى (654); وى در «تذكره»(7) آن را روايت نموده، سپس ديدگاه جدّش ابن جوزى را ردّ كرده، و خلاصه آن اين است:
سخن جدّم مبنى بر جعلى بودن حديث ، سخنى بى دليل ، و خدشه وى در راويان آن غير وارد است ; به خاطر اينكه ما اين روايت را از راويانى روايت كرده ايم كه عادل و ثقه بوده و هيچ خدشه اى بر آنان وارد نيست . و منظور از برگرداندن خورشيد ، نگه داشتن آن از حركت عادى است نه برگشت دادن حقيقى ، گر چه برگشت حقيقى هم باشد هرگز جاى شگفتى نيست ; چرا كه در اين صورت معجزه اى از پيامبر(صلى الله عليه وآله)و كرامتى براى على(عليه السلام)خواهد بود .
و متوقّف كردن آفتاب پديده بى سابقه اى نيست ، بلكه به اجماع ، خورشيد براى يوشع نيز متوقّف شده است ، و اين از دو حال خارج نيست : يا معجزه اى براى موسى است و يا كرامتى براى يوشع . در صورتى كه معجزه موسى باشد، پس پيامبر ما برتر از اوست، و چنانكه كرامتى براى يوشع باشد، پس على برتر از اوست; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله) فرموده است : «علماء اُمّتي كأنبياء بني اسرائيل» [علماى امّت من مانند پيامبران بنى اسرائيل هستند ]تازه اين سخن درباره همه علماست ، چه رسد به على(عليه السلام)كه برتر و افضل از همه آنهاست .
سپس وى برترى على(عليه السلام) بر انبياى بنى اسرائيل را با دليل و برهان اثبات كرده ، و آنگاه شعر صاحب بن عبّاد پيرامون ردّ شمس ، را آورده است .
5 ـ حافظ ابن حجر عسقلانى ، متوفّاى (852) ; وى حديث را در «فتح الباري»(8) آورده ، مى گويد :
طحاوى ، و طبرانى در «الكبير» ، و حاكم ، و بيهقى در «الدلائل» ، از اسماء بنت عميس نقل كرده اند : روزى پيامبر روى پاى على(عليه السلام) خوابيده بود و خوابش تا دَمِ غروب آفتاب به طول انجاميد ، و على(عليه السلام) به همين جهت نتوانست نماز عصر را بجا آورد ، و وقتى پيامبر از خواب بيدار شد و از قضيّه مطّلع گشت ، دعا كرد تا خورشيد باز گردد ، و على نماز عصر را در وقت خودش بجا آورد و پس از آن مجدّداً غروب كرد ; و اين از رساترين معجزات است . و در اينجا ابن جوزى و همچنين ابن تيميّه در كتاب «الردّ على الروافض» اشتباه بزرگى را مرتكب شده اند كه اين روايت را جزء روايات ساختگى برشمرده اند .
6 ـ حافظ سيوطى ، متوفّاى (911) ; وى در كتاب «جمع الجوامع» آنگونه كه در «ترتيب»(9) آن آمده است در ذكر معجزات پيامبر(صلى الله عليه وآله) آن را از على(عليه السلام)روايت كرده است . و در كتاب «الخصائص الكبرى»(10) مى گويد :
هنگام نبرد يوشع با پادشاهان جبّار، خورشيد به خاطر او متوقّف شد ، و براى پيامبر ما نيز در شب معراج چنين شد . و شگفت انگيزتر از اين دو ، متوقّف شدن خورشيد براى على(عليه السلام) است ، آنگاه كه نماز عصرش قضا شده بود .
و امّا متن حديث:
از اسماء بنت عميس نقل شده است: پيامبر(صلى الله عليه وآله) نماز ظهر را در منطقه صهباء واقع در خيبر بجا آورد . آنگاه على(عليه السلام) را در پى كارى فرستاد ، چون بازگشت ، پيامبر نماز عصر را نيز خوانده بود ، پس پيامبر سر خود را بر دامن او گذاشته و خواب رفت ، و على(عليه السلام) در مدّتى كه پيامبر خواب بود ، اصلاً حركت نمى كرد كه مبادا حضرت بيدار شود ، و آنگاه كه پيامبر بيدار شد خورشيد غروب كرده بود. به همين جهت دعا كرده و فرمود : «
أللّهم إنّ عبدك عليّاً احتبس نفسه على نبيّه فرُدَّ عليه شرقها» [خدايا بنده ات على ، خود را براى پيامبرت وقف كرده ، پس تو نيز روشنايى خورشيد را براى او باز گردان] .
اسماء مى گويد : در اين لحظه آفتاب برگشته تا بر سر كوه برآمد و على(عليه السلام) وضوء گرفته نماز عصر را خواند و پس از آن دوباره آفتاب غروب نمود .
و احتجاج امير مؤمنان به آن در روز شورا در برابر همه مردم كه فرمود : «
انشدكم الله أفيكم أحدٌ ردّت عليه الشمس بعد غروبها حتّى صلّى العصر غيري؟ قالوا : لا» [شما را به خدا سوگند! آيا در ميان شما غير از من كسى يافت مى شود كه خورشيد پس از غروب به خاطر او باز گردانده شده باشد تا او نماز عصرش را بخواند؟ همگى گفتند : نه] .
و اين نشان دهنده كمال شهرت اين حادثه غير مترقّبه در ميان ياران باسابقه پيامبر است .
و همچنين اين واقعه در شعر بسيارى از شعرا از قرن اوّل تا كنون آمده است .
حال با توجّه به اين دلايل و برهان ها ارزش ابن حزم و كتابش كاملاً براى ما آشكار مى شود . حيف كه براى آگاهى خوانندگان فرصت پرداختن به همه سخنان ننگ آور و مصيبت بار كتاب «الفِصَل» ، و حتّى بخش مهمّ آن را نداريم ; چون جميع مجلّدات آن به ويژه جلد چهارم پر است از زورگويى ، گزافه گويى ، تحريف و تغيير حقايق ، و حقّه بازى و بهتان و سخنان باطل . و علاوه بر آن ، دشنام هاى زشت و انواع تهمت هاى نارواى او كه بى نهايت است به گونه اى كه هيچ كسى حتّى وجود پيامبر بزرگوار از نيش زبان آلوده او چه در «الفِصَل» و چه در ديگر آثار او در امان نمانده است .
چنانكه در كتاب «الإحكام»(11)مى گويد :
«
قد غاب عنهم ـ يعني الشيعة ـ أنّ سيِّد الأنبياء هو ولد كافر وكافرة» [شيعه تا كنون نفهميده كه سرور انبيا از پدر و مادر كافر متولّد شده است!] .
چه چيزى او را در اين گفتار دردآور يارى نموده؟! ادب دينى؟! يا ادب نويسندگى؟! يا ادب علمى؟! يا ادب عفّت؟! كدام؟!(12)

 


1[واژه «شُمسْ» جمع شَموس است و آن سر سختى در دشمنى، و شدّت مخالفت با كسى كه به دشمنى بر خواسته است ، مى باشد] .
2ـ البداية والنهاية 6 : 80 [6/88] .
3 ـ تذكرة الحفّاظ [3/1200 ، شماره 1032
4ـ حافظ طحاوى در مشكل الآثار [2/11] اين روايت را از وى نقل كرده و گروه ديگرى نيز از او پيروى كرده اند ، چنانكه خواهد آمد .
5 ـ المعجم الكبير [24/145 ، ح 382] .
6 ـ فيض القدير 5 : 440 .
7 ـ تذكرة الخواصّ : 30 [ص 49] .
8 ـ فتح الباري : 1686 [6/222] .
9 ـ كنز العمّال 5 : 277 [12/349 ، ح 35353] .
10 ـ الخصائص الكبرى 2 : 183 [2/310] .
11ـ الإحكام في اُصول الأحكام 5 : 171 [5/160] .
12ـ شفیعی شاهرودی، گزيده اى جامع از الغدير، ص 290.