سؤال: آيا همان طور كه ابن تيميه مى گويد، رواياتى كه در زمينهفضائل على(عليه السلام) وارد شده است، جعلى و ساختگى است!!


جواب: او مى گويد:
علاّمه حلّى رافضى، از عمرو بن ميمون روايت كرده است: على بن ابى طالب داراى ده خصلت است كه ديگران فاقد آنند :
1 ـ فرمايش پيامبر درباره او: «
لأبعثنَّ رجلاً لا يخزيه الله أبداً ، يحبُّ الله ورسوله ، ويحبّه الله ورسوله» [ اكنون مردى را مأمور خواهم كرد كه هرگز خدا او را خوار نسازد، او به خدا و پيامبرش مهر مىورزد و خدا و پيامبرش نيز به او مهر مىورزند ]. در اين هنگام همه گردن كشيده ، منتظر بودند تا ببينند كه پيامبر چه كسى را اراده كرده است، ناگهان پيامبر فرمود : «أينَ عليّ بن أبي طالب؟» [على بن ابى طالب كجاست؟]. گفتند: چشمانش درد مى كند و با اين حال در آسياب آرد تهيّه مى كند ـ و هيچ يك از آنها آرد نمى كرد! ـ عمرو بن ميمون مى گويد : على با چشمان دردمند كه جايى را نمى ديد آمد . و پيامبر در چشمان او دميد ، سپس پرچم را سه بار به احتزاز در آورده و به او داد، طولى نكشيد كه برگشت و صفيّه دختر حيىّ را براى پيامبر آورد(1) .
2 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) ابوبكر را مأمور اعلان سوره برائت ساخت ، ولى به دنبالش على را فرستاد تا آن را از او گرفته، خود اعلان نمايد و در اين باره پيامبر فرمود : «
لا يذهب بها إلاّ رجلٌ هو منّي وأنا منه» [ اين مأموريت را فقط كسى كه از من و من از اويم بايد انجام دهد ] .
3 ـ پيامبر(صلى الله عليه وآله) به عمو زادگانش فرمود : «
أيّكم يواليني في الدنيا والآخرة ؟» [كدام يك از شما مى خواهد در دنيا و آخرت همراه من گردد؟] . همه خوددارى كردند به جز على كه در آنجا نشسته بود و گفت : «أنا اُواليك في الدنيا والآخرة» [من مى خواهم در دنيا و آخرت همراه شما باشم] . پيامبر به او چيزى نگفت. دوباره پيامبر(صلى الله عليه وآله)به يك يك آنها خطاب كرد و فرمود : كدام يك از شما ولايت مرا در دنيا و آخرت مى پذيرد؟ باز آنان پاسخ ندادند و دوباره على(عليه السلام)سخنش را تكرار كرد. آنگاه پيامبر به على فرمود : «أنت وليّي في الدنيا والآخرة» [تو ولىّ و جانشين من در دنيا و آخرت هستى] .
4 ـ على پس از خديجه اوّلين كسى است كه اسلام را پذيرفت .
5 ـ پيامبر جامه خود را گرفته بر سر على و فاطمه و حسن و حسين كشيد و فرمود :
(إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا)(2) [خداوند فقط مى خواهد پليدى و گناه را از شما اهل بيت دور كند و كاملاً شما را پاك سازد ] .
6 ـ على با پوشيدن لباس پيامبر و خوابيدن در جاى او جان خود را فداى پيامبر كرد .
7 ـ مشركان على را سنگباران مى كردند.
8 ـ هنگامى كه پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى جنگ تبوك حركت كرد على(عليه السلام) به آن حضرت عرض كرد: آيا من نيز با شما بيايم؟ حضرت فرمود : نه . على(عليه السلام) گريه كرد ولى حضرت به ايشان فرمود : «
أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى إلاّ أ نَّك لستَ بنبيّ ؟ لا ينبغي أن أذهب إلاّ وأنت خليفتي» [ آيا راضى نيستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى ، جز اينكه تو پيامبر نيستى ، و سزاوار نيست من بروم مگر اينكه تو جانشين من باشى ] .
9 ـ و فرمود : «
أنت وليّي في كلّ مؤمن بعدي» [پس از من تو ولىّ همه مؤمنان خواهى بود] . نيز فرمود : «من كنت مولاه فعليّ مولاه» [هر كس من مولاى او هستم على نيز مولاى اوست] .
10 ـ رسول خدا(صلى الله عليه وآله) درهاى مسجد را به جز در خانه على ، بست ، و على با حالت جنابت از مسجد عبور مى كرد ، و خانه او راهى به جز از مسجد نداشت(3) .
سپس ابن تيميّه در ادامه اين سخن مطالبى مى گويد كه چكيده اش چنين است :
اوّلاً: چنين روايتى از عمرو بن ميمون نرسيده است . ثانياً : بر فرض هم بپذيريم ، روايت سند ندارد و مرسله است . ثالثاً: مطالبى در آن وجود دارد كه نسبت دادن آنها به پيامبر دروغ محض است ; مانند : «
لا ينبغي أن أذهب إلاّ وأنت خليفتي» [سزاوار نيست من مدينه را ترك كنم مگر اينكه تو جانشين من باشى]; زيرا پيامبر(صلى الله عليه وآله)بارها مدينه را ترك كرد ولى على را جانشين خود قرار نداد بلكه افراد ديگرى را به جانشينى خود برگزيد .
آنگاه او از چند نفر نام مى برد كه جانشين پيامبر در مدينه شده اند . و سپس مى گويد :
و جانشينى پيامبر در مدينه هنگام عزيمت به سوى جنگ تبوك ، تنها بر زنان ، بچه ها ، معذورين از جنگ ، و آن سه نفرى كه از جهاد سرباز زدند يا متّهم به نفاق بودند ، بوده است و بس ; زيرا مدينه در آن روزها از امنيت و آرامش كامل برخوردار بوده و ساكنانش با خاطرى آسوده زندگى مى كرده اند و جانشين پيامبر در آن مدت ، نيازى به جنگ و جهاد و دفاع از مدينه نداشته است . و همچنين قضيه بستن درها و بازگذاشتن درِ خانه على ، از روايات موضوعه و جعلى است كه شيعه آن را براى مقابله با روايت صحيحى كه ابوسعيد خدرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) نقل كرده ، وضع و جعل نموده است . در آن روايت آمده است : حضرت در لحظات آخر عمرش فرمود : «
إنَّ أمَنَّ الناس عليَّ في ماله وصحبته أبوبكر ، ولو كنتُ متّخذاً خليلاً غير ربِّي لاتّخذْتُ أبابكر خليلاً ، ولكن اُخوّة الإسلام ومودّته ، لايبقينَّ في المسجد خوخة إلاّ سُدّت إلاّ خوخة أبي بكر» [ ابوبكر در صرف مال و همراهيش براى من از همه مردم امين تر است ، و اگر تصميم داشتم كه غير از پروردگارم دوستى را انتخاب كنم هر آينه ابوبكر را انتخاب مى كردم، البتّه برادرى و دوستى دينى ، و هيچ پنجره اى به درون مسجد باز نماند مگر دريچه(4) خانه ابوبكر . . .] و ابن عبّاس نيز در صحيحين اين روايت را نقل كرده است .
و حديث «أنت وليّي في كلّ مؤمن بعدي» [پس از من تو ولىّ همه مؤمنان هستى] نيز به اجماع اهل معرفت ، حديثى ساختگى است .
آنگاه خرافات و چرنديّاتى چند ، در اختصاص نداشتن اين مناقب به على(عليه السلام)، سلسلهوار به هم بافته است.(پايان سخن ابن تيميّه).
و امّا پاسخِ ما: اوّلين گزافه گويى او اين است كه مى گويد : حديث ، مرسل است نه مسند . گويا بر روى چشمان او پرده كشيده اند و حتّى از ديدن «مسند» امامِ مذهب خويش نيز ناتوان است و نمى بيند كه احمد بن حنبل اين روايت را از يحيى ابن حمّاد از ابو عوانه از ابو بلج از عمرو بن ميمون از ابن عبّاس نقل كرده است(5) . و رجال سند غير از ابو بلج كه نزد حافظان حديث ثقه است ، همگى صحيح هستند .
و آن را نسائى در «خصائص» ، و حاكم در «مستدرك» با سند صحيح كه همه رجال آن ثقه هستند ، نقل كرده اند(6) .
عذر و بهانه ابن تيميّه در مرسل شمردن حديث و انكار سند متّصلِ صحيح و ثابت آن چيست؟! آيا با وديعه هاى نبوّت اين گونه رفتار مى كنند؟! آيا دست امانت، با سنّت و علم و دين اين گونه بازى مى كند؟!
شگفت انگيزتر از همه اين است كه او پس از همه اينها به بخشهايى از حديث پرداخته ، سعى مى كند آنها را ردّ كرده ، دروغ بشمارد ; مثل سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) : «
لا ينبغي أن أذهب إلاّ وأنت خليفتي» ; به اين بهانه كه پيامبر بارها مدينه را ترك كرد و غير على را خليفه خود قرار داد .
اگر كسى از زاويه اى كه بيان مى كنيم به متن اين واقعه نگاه كند ، خواهد فهميد كه اين ، يك واقعه خاصّ بوده است و چنين خصوصيّتى تنها در جريان تبوك وجود دارد و در غير آن يافت نمى شود ; و آن اينكه : اوّلاً : پيامبر(صلى الله عليه وآله) از عدم وقوع جنگ با خبر بوده است . ثانياً : مدينه نياز شديد به خليفه اى مانند امير مؤمنان(عليه السلام) داشته است ، چون عظمت هرقل پادشاه روم و ارتش قدرتمند و تا بن دندان مسلّح او ، ترس و وحشت به جان مردم مدينه انداخته بود و بر اين باور بوده اند كه پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله) و همراهانش تاب مقاومت در برابر آنان را ندارند ، و منافقانى كه از همراهى با پيامبر و شركت در جنگ خوددارى كرده بودند ، به همين جهت در مدينه ماندند ، بنابراين حركت و فعاليّت منافقان براى تضعيف پيامبر و خيانت و همكارى آنها با نماينده متجاوز پادشاه روم ، پس از غيبت پيامبر، قريب به يقين بود . از اين رو پيامبر(صلى الله عليه وآله) براى پيشگيرى از اين خطر بزرگ و شرارتِ در كمين ، مى بايست كسى را جانشين خود قرار مى داد كه در ديدگان مردم داراى هيبت بوده ، و نزد انسانهاى سركش داراى عظمت باشد ، و او جز اميرمؤمنان(عليه السلام)نمى توانست باشد; زيرا مردم او را به بى باكى و شجاعت شديد و كوبندگىِ قدرتمندانه و قاطعانه مى شناختند . وگرنه اميرمؤمنان(عليه السلام)به جز جنگ تبوك از هيچ جنگ و غزوه اى كه پيامبر حضور داشتند ، باز نمانده است(7) . و بنابر گفته سبط ابن جوزى در «تذكره»(8) ، سيره نويسان در اين مطلب اتّفاق نظر دارند .
پس از روشن شدن مطالب ياد شده ، نكته اى كه نبايد فراموش كرد اين است : در جمله : «لا ينبغي أن أذهب إلاّ وأنت خليفتي» لفظ عامّى كه همه غيبت هاى پيامبر از مدينه را شامل شود ، وجود ندارد تا كسى آن را مورد نقض و اشكال قرار دهد ، بلكه معناى خاصّى دارد كه تنها به جريان تبوك اختصاص دارد و بس ; از اين رو اشكال وى كه پيامبر چندين بار ديگران را جانشين خود قرار داده است ، از ريشه باطل است ; زيرا هنگام جانشينى و خلافت ديگران اثرى از خطر ياد شده كه مدينه را تهديد مى كرد ، وجود نداشته است ، و بر عكس جنگها در زمان جانشينى افراد ديگر ، به وجود اميرمؤمنان(عليه السلام) نياز شديد داشته اند و وجود هيچ فرد ديگرى برطرف كننده آن نبوده است ; به خاطر اينكه كسى همچون اميرمؤمنان توان شكستن شوكت و صولت پهلوانان ، و ايستادگى در برابر لشكرها را نداشته است ، بنابراين عمل پيامبر(صلى الله عليه وآله)در هر دو مورد بر اساس مصلحت قوى تر بوده است . ابن تيميّه پس از آن براى كوچك نمايى اين خلافت اميرمؤمنان(عليه السلام)مى گويد : «هنگامه تبوك ، جانشينى تنها براى زنان و كودكان و  . . . بوده است و بس» ، لكن اگر كسى عينك كاوش و پژوهش را بر چشم بزند از جهات گوناگونى بزرگى و عظمت آن را درك خواهد كرد :
نخست : سخن پيامبر(صلى الله عليه وآله) : «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟!» [ آيا راضى نيستى كه براى من همچون هارون نسبت به موسى باشى؟!] . اين سخن به جز نبوّت ، همه ويژگيهاى پيامبر را همچون رتبه و مقام و عمل و قيام و حكومت و فرمانروايى و سيادت را براى امير مؤمنان(عليه السلام) ثابت مى كند ، آن گونه كه ويژگيهاى موسى براى هارون ثابت بود; از اين رو هدف پيامبر(صلى الله عليه وآله) از گفتن اين سخن آن گونه كه خيال بافان گمان كرده اند ، مجرّد انتصاب و به كارگيرى على(عليه السلام) نيست ; زيرا پيش از او عدهّ اى را به حاكميّت مدينه و عدهّ اى را به حاكميّت شهرهاى ديگر و مردانى را نيز به فرماندهى جنگها منصوب كرده بود، لكن درباره هيچ يك از آنها چنين كلامى را نفرموده است ، بلكه هدف پيامبر تعيين خليفه خود ، و على را به منزله خود قرار دادن است . و اين ويژگى تنها به امير مؤمنان(عليه السلام)اختصاص دارد و بس .
دوّم : سخن سعد بن ابى وقّاص : «
والله لاَن يكون لي واحدة من خلال ثلاث أحبُّ إليَّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس . لاَن يكون قال لي ما قال له حين ردّه من تبوك : «أما ترضى أن تكون منّي بمنزلة هارون من موسى؟ إلاّ أ نَّه لا نبيَّ بعدي» ، أحبّ إليَّ من أن يكون لي ما طلعت عليه الشمس»(9) [به خدا سوگند ! اگر يكى از اين سه ويژگى را من داشتم از همه دنيا برايم محبوب تر بود ; يكى آن سخن كه پيامبر هنگام رفتن به تبوك درباره او گفت : «آيا خشنود نيستى كه تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسى باشى جز اينكه پيامبرى پس از من نخواهد بود» و اگر اين سخن را درباره من گفته بود ، از همه دنيا برايم عزيزتر بود] . مسعودى در «مروج الذهب»(10) پس از ذكر اين حديث مى گويد :
سعد وقتى كه اين سخن را نزد معاويه گفت ، خواست كه از جاى خود برخيزد ، در اين هنگام معاويه باد معده اى صدا دار از خود خارج كرده به سعد گفت : «
اقعد حتّى تسمع جواب ما قلت . ما كنتَ عندي قطّ ألأم منك الآن ; فهلاّ نصرته؟! ولِمَ قعدتَ عن بيعته؟! فإنّي لو سمعتُ من النبيّ(صلى الله عليه وآله)مثل الّذي سمعتَ فيه ، لكنتُ خادماً لعليٍّ ما عشت»! [بنشين تا پاسخ سخنت را بشنوى . اكنون نزد من بدتر از تو كسى نيست ، پس چرا ياريش نكردى؟! چرا از بيعت با او خوددارى كردى؟! همانا من اگر سخنى كه تو از پيامبر درباره او شنيده اى ، شنيده بودم هر آينه تا زنده بودم نوكرى او را مى كردم] . سعد گفت : به خدا سوگند من بر مسندى كه تو نشسته اى شايسته ترم . معاويه جواب داد : بنو عذره زير بار تو نمى روند . در ميان مردم شايع بوده كه سعد [زنا زاده و ]پدرش مردى از بنى عذره بوده است .
سوم : سخن امام ابو بسطام شعبة بن حجّاج درباره اين حديث :
هارون برترين فرد امّت موسى بود ; از اين رو براى صيانت اين حديثِ صحيحِ صريح ، بايد على برترين فرد امّت محمّد(صلى الله عليه وآله) باشد ; زيرا موسى به برادرش هارون گفت : (
اُخْلُفْنِي فِي قَوْمِي وَأَصْلِحْ)(11)(12) [جانشين من در ميان قومم باش ، و (آنها) را اصلاح كن !] .
بخش ديگرى از حديث را كه ابن تيميّه تكذيب كرده است : جمله : «
وسدّ الأبواب إلاّ باب عليٍّ» است كه مى گويد : اين جمله را شيعه در برابر صحيحه ابو سعيد ، جعل كرده است . . . .
به نظر مى رسد براى نسبت دادن جعل اين حديث به شيعه، انگيزه اى جز بى شرمى وگزافه گويى و ياوه گويى و پوشاندن حقايق ثابت با هياهو وغوغا و جار و جنجال يافت نمى شود; زيرا كتاب هاى اهل سنّت به ويژه مسند امامش احمد ، در برابر ديدگان او بوده است و آنان در اين كتاب ها اين حديث را با سندهاى گوناگون كه برخى صحيح و برخى حسن مى باشد ، از جمع كثيرى از اصحاب كه تعدادشان به حدّ تواتر مى رسد ، نقل كرده اند ; مانند :
1 ـ زيد بن أرقم ; وى مى گويد : درِ خانه گروهى از اصحاب به مسجد باز مى شد و راه عبور و مرور آنان از آنجا بود . روزى پيامبر(صلى الله عليه وآله) به آنان فرمود : «
سدّوا هذه الأبواب إلاّ باب عليٍّ»(13) [همه اين درها را ببنديد به جز درِ خانه على] .
2 ـ عبدالله بن عمر بن خطّاب مى گويد : «
لقد اُوتي ابن أبي طالب ثلاث خصال ، لاََن تكون لي واحدة منهنَّ أحبُّ إليَّ من حمر النعم : زوّجه رسول الله(صلى الله عليه وآله) ابنته فولدت له ، وسدّ الأبواب إلاّ بابه في المسجد ، وأعطاه الراية يوم خيبر»(14)[ سه خصلت به فرزند ابوطالب داده شده كه اگر يكى از آنها براى من بود از شتران سرخ موى برايم عزيزتر بود : اوّل : پيامبر خدا(صلى الله عليه وآله)دخترش را به همسرى او درآورد و مادر فرزندانش شد . دوم : درهايى كه به مسجد باز مى شد همه را بست به جز درِ خانه على . سوم : در جنگ خيبر ، پرچم را به دست او سپرد] .
3 ـ عمربن خطّاب ; ابو هريره از عمر نقل كرده است : «
لقد اُعطي عليُّ بن أبي طالب ثلاث خصال ، لاَن تكون لي خصلة منها أحبّ إليَّ من أن اُعطى حمر النعم . قيل : وما هنَّ يا أمير المؤمنين؟ قال : تزوّجه فاطمة بنت رسول الله ، وسكناه المسجد مع رسول الله يحلُّ له فيه ما يحلُّ له ، والراية يوم خيبر»(15)[ سه خصلت به على بن ابى طالب عطا شده كه اگر يكى از آنها به من داده مى شد ، از اينكه شتران سرخ موى به من داده شود برايم عزيزتر بود . پرسيدند يا امير المؤمنين آنها چيست؟ گفت : ازدواج او با فاطمه دختر پيامبر خدا ، سكونتش در مسجد به همراه پيامبر كه هر چه براى پيامبر حلال بود براى او نيز حلال بود ، و سپردن پرچم به دست او در جنگ خيبر].
و امّا صحيح دانستن حديث دوستى ابوبكر و باز بودن دريچه خانه او به مسجد [حديث خلّه وخوخه] : آن گونه كه ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغه»(16) گفته است : اين حديث در برابر حديث ياد شده ، ساخته و پرداخته شده است ; وى مى گويد:
حديثِ بستن درها مخصوص على(عليه السلام) است ولى طرفداران ابوبكر [بكريّه] در آن دست برده و به نام ابوبكر تغيير داده اند .
و نشانه هاى جعل در آن پيداست و بر اهل تحقيق پوشيده نيست ; به برخى نشانه ها توجّه كنيد :
1 ـ دقّت در احاديث مربوطه نشان مى دهد كه هدف از بستن درهاى مذكور پاك نگه داشتن مسجد از آلودگى معنوى وظاهرى بوده است ; و به همين جهت جنب نبايد از آن ها عبور كند ، و نيز نبايد كسى در آنجا جنب شود . امّا باز گذاشتن در خانه خودش و امير مؤمنان(عليه السلام) به خاطر اين است كه طبق آيه تطهير ، آن دو بزرگوار از هر نوع آلودگى معنوى و ظاهرى پاك مى باشند ، حتّى جنابت در آن دو بزرگوار، آلودگى و خباثت معنوى ـ كه در مردم عادى ايجاد مى كند ـ ايجاد نمى كند .
براى آگاهى بيشتر از مطلب ياد شده توجّه شما را به پاره اى از روايات جلب مى كنيم :
امير مؤمنان(عليه السلام) در حال جنابت وارد مسجد مى شد(17) . و در حال جنابت از آن عبور مى كرد(18) . و در حال جنابت رفت و آمد مى كرد(19) . و روايت أبو سعيد خدرى از پيامبر(صلى الله عليه وآله) كه حضرت خطاب به على(عليه السلام) مى فرمايد: «لا يحلُّ لأحد أن يجنب في هذا المسجد غيري وغيرك»(20) [جنب شدن در اين مسجد براى احدى جز من و تو جايز نيست] .
و سخن ديگر پيامبر : «
ألا لا يحلُّ هذا المسجد لجُنب ولا لحائض إلاّ لرسول الله وعليّ ، وفاطمة ، والحسن ، والحسين ، ألا قد بيّنت لكم الأسماء أن لا تضلّوا»(21) [ آگاه باشيد كه ورود به اين مسجد براى جنب و حائض جايز نيست ، جز براى پيامبر خدا و على و فاطمه و حسن و حسين . بدانيد كه من اين نام ها را مخصوصاً ياد آور شدم تا گمراه نشويد] .
و روشن تر از همه اينها آن است كه : باز گذاشتن آن در ، و اعطاى اذنى كه خدا به پيامبرش داده به آنان ، همگى طبق آيه تطهير مى باشد كه آنان را از هر گونه رجس و پليدى پاك مى داند .
2 ـ مقتضاى اين روايات آن است كه پس از جريان بستن درها ، به جز در خانه پيامبر خدا و پسر عمويش ، در ديگرى باز نمانَد . امّا حديث باز بودن دريچه ابوبكر ، تصريح دارد كه غير از دريچه در آنجا درهايى براى عبور و مرور وجود داشته است ، و ميان اين دو جريان فاصله زيادى وجود دارد .
برخى براى جمع ميان احاديثى كه بر باز ماندن درِ خانه على دلالت مى كنند ، با احاديثى كه بر وجود دريچه ابوبكر دلالت مى كنند ، توجيهى را به كار بسته و گفته اند : واژه «باب» به معناى درب ، در احاديث مربوط به امير مؤمنان(عليه السلام) در معناى حقيقى به كار رفته ، ولى در حديث مربوط به ابوبكر در معناى مجازى به كار رفته ، و از «باب» معناى دريچه اراده شده است . و نيز گفته اند(22): وقتى مردم مأمور شدند درها را ببندند ، همه درها را بستند ولى هر كدام براى خود دريچه و روزنه اى باز كردند و از آنجا وارد مسجد مى شدند و بعداً دستور داده شد كه آن را نيز ببندند; امّا اين توجيهات و جمع ها قابل قبول نيست; چون اينها جمع استحسانى و تبرّعى است(23) و هيچ دليل و شاهدى براى آنها وجود ندارد . بلكه توجّه به هدف و انگيزه بستن درها اين توجيهات را ردّ مى كند; زيرا هدف از بستن درها اين بود كه مسجد محل عبور نباشد و آنان از اين درها وارد مسجد نشوند، بنابراين چگونه ممكن است در برابر ديدگان پيامبر و بر خلاف دستور او، راه عبور براى خود ايجاد كنند؟! و اين كاملاً مخالف با هدف شارع مقدّس و مبغوض او مى باشد; از اين رو پيامبر حتّى به دو عموى بزرگوار خود حمزه و عبّاس كه مى خواستند راهى مشترك براى آن دو باقى بگذارد، و يا به عدهّ اى كه مى خواستند فقط پنجره اى مشرف بر مسجد باز نمايند، اجازه نداد; زيرا حكم واحدى كه غرض واحد دارد با تعدّد نامِ موضوع، تغيير پيدا نمى كند . و مجرّد اراده دريچه از واژه «باب»  ، نه مانع را برطرف مى كند و نه موضوع را تغيير مى دهد .(24)

 


1 ـ [يعنى امير المؤمنين در جنگ خيبر بر يهوديان بنى نضير پيروز شد و صفيّه دختر حىّ بن أخطب را كه پادشاه خيبر بود به اسارت گرفت و براى پيامبر آورد ، و پيامبر وى را كه از اولاد هارون بن عمران(عليه السلام) بود از بين غنائم براى خود برگزيد و پس از آزاد كردن وى با او ازدواج كرد و مهريه اش را همين آزادى اش قرار داد ، و صفيّه همسر پيامبر از بنى اسرائيل بود] . 2ـ أحزاب : 33 .
3 ـ منهاج السنّة 3 : 8 .
4 ـ [«خوخه» : دربى كوچك بين دو خانه كه بسان پنجره اى بزرگ است ; لسان العرب 3/14] .
5 ـ مسند أحمد 1 : 331 [1/544 ، ح 3052] .
6 ـ خصائص أمير المؤمنين : 7 [47 ، ح 24] ; و در السنن الكبرى [5/112 ، ح 8409] ; و المستدرك على الصحيحين 3 : 132 [3/143 ، ح 4652] .
7 ـ الاستيعاب (حاشيه الإصابة) 3 : 34 [الاستيعاب / القسم الثالث / 1097 ، شماره 1855] و الرياض النضرة 2 : 163 [3/105] و الصواعق : 72
[ص 120 ]والسيرة الحلبيّة 3 : 148 [3/133] .
8 ـ تذكرة الخواصّ : 12 [ص 19] .

9 ـ خصائص النسائي : 32 [خصائص أمير المؤمنين(عليه السلام) : 37 ، ح 11 ، و در السنن الكبرى 5/107 ، ح 8399] .
10 ـ مروج الذهب 2 : 61 [3/24] .

11 ـ أعراف : 142 .
12 ـ حافظ كنجى در الكفاية : 150 [ص 283 ، باب 70] .

13 ـ مسند أحمد [5/496 ، ح 18801] .

14ـ مسند احمد 2 : 26 [2/104 ، ح 4782] .
15 ـ المستدرك على الصحيحين 3 : 125 [3/135 ، ح 4632] .
16 ـ شرح نهج البلاغة 3 : 17 [11/49 ، خطبه 203] .
17 ـ مراجعه شود : خصائص أمير المؤمنين(عليه السلام) ، نسائى [ص 46 ، ح 43] ; و السنن الكبرى [5/119 ، ح 8428] .
18 ـ مراجعه شود : المعجم الكبير ، طبرانى [2/246 ، ح 2031] .
19 ـ مراجعه شود : فرائد السمطين [1/205 ـ 206 ، شماره 160] .
20 ـ ترمذى در جامع خود 2 : 214 [5/597 ، ح 3727] ، و بيهقى در سنن خود 7 : 66 ، و ابن عساكر در تاريخ خود [12/185 ، و در ترجمة الإمام علىّ بن أبي طالب(عليه السلام) ـ چاپ تحقيق شده ـ : شماره 331] ، و ابن حجر در صواعق [ص 123] ، و ابن حجر در فتح الباري 7 : 12 [7/15] ، و سيوطى در تاريخ الخلفاء : 115 [ص161] ، آن را نقل كرده اند .
21 ـ سنن بيهقى 7 : 65 .
22 ـ اين عبارت را مى توان در فتح الباري 7 : 12 [7/15] ، وعمدة القاري 7 : 592 [16/176] ، ونزل الأبرار : 37 [ص 74 ]ملاحظه نمود .
23 ـ [جمع استحسانى و تبرّعى آن است كه شاهد و دليلى براى آن وجود نداشته باشد] .
24ـ شفیعی شاهرودی، گزيده اى جامع از الغدير، ص 316.