بحث از غدير عقيم است

برخي مي‏گويند: بحث از غدير در اين زمان که نه حضرت علي‏عليه السلام موجود است و نه ابوبکر، نه تنها بي فايده و عقيم است بلکه منجرّ به اختلاف بيشتر و برافروخته شدن کينه‏ها خواهد شد، لذا جا دارد که بحث از اين حديث که در حقيقت بحث از امامت عامه و امامت خاصه است را کنار گذاشته و به فکر تقريب بين مذاهب اسلامي و وحدت آن‏ها باشيم....

پاسخ:

يکي از امتيازات اديان اين است که اگر هدفي عالي را براي انسان مشخص کرده، راه رسيدن به آن را نيز ترسيم مي‏کنند و الگو و نمونه‏اي را نيز براي آن مشخص مي‏نمايند تا با در نظر گرفتن سيره عملي او، و اقتدا و پيروي از او، انسان‏ها بهتر بتوانند به سر منزل مقصود برسند؛ زيرا طبق نظر روان‏شناسان و روان کاوان، با الگوي کامل، بهتر مي‏توان انسان‏ها را به حقّ و حقيقت و هدف راهنمايي کرد.

خداوند متعال پيامبر اسلام را الگوي خوبي براي مسلمين معرفي کرده، مي‏فرمايد: «لَقَدْ کانَ لَکُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»؛[1]  «قطعاً براي شما در [اقتدا به]رسول خدا سرمشقي نيکوست.»

بايد دانست که موقعيت‏ها و مواقفي بعد از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله پديد آمد که هرگز در عصر پيامبرصلي الله عليه وآله پديد نيامده بود، تا آن حضرت‏صلي الله عليه وآله را در آن مواقف الگو قرار دهيم، از آن جمله اتفاقي بود که در عصر امام حسين‏عليه السلام پديد آمد، که شخصي به اسم اسلام ولي بر ضدّ اسلام به نام يزيد، حاکم بر کشورهاي اسلام شود، در اين هنگامه چه کسي شايستگي الگو شدن را دارد؟ در آن وقت تنها کسي که بهترين الگو را تا روز قيامت به جامعه انساني عرضه کرد امام حسين‏عليه السلام بود. اين الگو براي جامعه شيعه و پيروان اهل بيت‏عليهم السلام از آن جمله امام حسين‏عليه السلام است، که اهل سنّت چنين الگويي ندارند.

بحث از امامت و خلافت بعد از پيامبر اکرم‏صلي الله عليه وآله اگر چه از جهتي تاريخي است، ولي همين تاريخ صدر اسلام است که انسان ساز است. بحث از امامت بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله در حقيقت بحث از اين موضوع است که امام بايد قابليت امامت داشته باشد و از جانب خداوند منصوب گردد. بحث از اين‏که امام بعد از پيامبرصلي الله عليه وآله چه کسي بوده، در حقيقت بحث از اين است که چه کسي بايد تا روز قيامت براي جامعه اسلامي، بلکه جامعه بشريت الگو باشد؛ آيا مثل علي‏عليه السلام الگو باشد که جامع همه صفات کمال است؛ در شجاعت، عدالت، سخاوت، عبادت، زهد، تقوا، فروتني، و ديگر صفات که نظير نداشت، يا آن‏که ابوبکر الگو باشد که به قول عبدالکريم خطيب، نويسنده مصري؛ هيچ موقفي در هيچ جنگي نداشته است؟ يا مثل عمر بن خطّاب که فرّار غير کرار در جنگ‏ها بوده است. امّت اسلامي احتياج به الگوهايي جامع در بين بزرگان صدر اسلام دارد، که بتوانند محرّک آنان تا روز قيامت باشند. و مردم با خواندن مواقف و فضايل و کمالاتشان در راه آنان قرار گرفته، به حق و حقيقت نزديک شوند.

مگر نه اين است که ماهاتما گاندي به عنوان الگو و نمونه ضد استعمار در شبه قاره هند مطرح است؟ مگر نه اين است که دهقان فداکار به عنوان الگوي فداکاري و از خود گذشتگي در کتاب‏هاي کودکان مطرح مي‏شود، تا از ابتدا کودکان با ترسيم موقعيت او در روح و روان و ذهنشان فداکار بار آيند. چرا امّت اسلامي در خواب است در حالي که دشمنان اسلام و مسلمانان بر بلاد آنان غلبه و سيطره پيدا کرده و دين و منابع مادي آنان را به غارت مي‏برد؟ مگر خداوند متعال در قرآن کريم نمي‏فرمايد: «وَلَنْ يَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرِينَ عَلَي المُؤْمِنِينَ سَبِيلاً»؛[2]  «و خداوند هرگز بر مؤمنان، براي کافران راه [تسلطي قرار نداده است.»

مگر پيامبرصلي الله عليه وآله نفرموده است: «الإسلام يَعْلو و لا يُعلي عليه»؛[3]  «اسلام بر هر ديني برتري دارد و هيچ ديني بر او علوّ و برتري ندارد.»

چرا مسلمانان بايد در خدمت به استعمار، حتّي بر ضدّ بلاد ديگر اسلامي سبقت گرفته و مسابقه دهند؟ چرا بايد يک کشور اسلامي به خاطر خوش خدمتي به استعمار؛ به خاطر اشغال يکي از بلاد اسلامي به اشغالگر مدال افتخار عطا کند؟ چرا در خوابيم؟ چرا غافليم؟ چرا ملت تاجيکستان با تقديم دويست هزار شهيد و دو مليون آواره به پيروزي نرسيد؟ ولي ملّت ايران با تقديم کمترين شهيد در حدود شصت هزار ظرف يک سال، حکومت طاغوتي 2500 ساله را بر انداخت، اين به جهت داشتن الگوهايي همانند علي و حسين‏عليهما السلام بود. کدام کشوري مي‏توانست هشت سال جنگ را که از سوي استکبار و استعمار تحميل شده بود، از همان اوايل پيروزي انقلابش تحمل کند و در نهايت، سرفراز از جنگ بيرون آيد؟ آيا غير از داشتن الگوهايي همچون حسين‏عليه السلام و اهل بيت پيامبرصلي الله عليه وآله بود؟ آيا به غير از داشتن الگويي همچون اباالفضل العباس‏عليه السلام بود؟ اين ادّعا از من نيست که يک نفر شيعي هستم، بلکه اين ادّعاي افراد و شخصيت‏هاي بزرگ سياسي و انقلابي برخي از کشورهاي اسلامي است، که از بي‏تحرّکي امّتشان رنج مي‏برند. در قضيه فلسطين متأسفانه شاهد بوده و هستيم که برخي از کشورهاي اسلامي از خود هيچ گونه تحرکي نشان ندادند، حتّي در سطح يک راهپيمايي، که در حقيقت به نفع خودشان بود؛ زيرا اسرائيل چشم طمع به تمام کشورهاي اسلامي دوخته است، ولي گويا که هيچ اتفاقي براي ملّت فلسطين که هم نوع و هم دين آنان است، نيفتاده است و آنان همانند پرنده‏اي که سر به زير برف کرده و شکارچي را نمي‏بيند و مي‏گويد دشمن وجود ندارد، مشغول عيش و نوش خود هستند، اما زهي غفلت که يک مرتبه دشمن بر بالاي سر آنان آمده و همه را شکار کرده و نابود کند ولي ملّت مسلمان شيعه دوازده امامي با پيروزي بر استکبار، به فکر تمام ملت‏هاي اسلامي است، و از فلسطين و افغانستان و چچن و عراق گرفته تا بوسني و ساير ملت‏هاي مسلمان در صدد ياري رساندن به آنان از هر طريق ممکن بر آمده است؛ اگر چه در اين راه بهاي سنگيني را پرداخته است. اين‏ها نيست مگر آن‏که شيعه امامي الگوهايي دارد که براي او درس‏هايي تا پايان تاريخ به يادگار گذاشته است. شيعه الگويي مثل علي‏عليه السلام دارد که معتقد است اگر به خاطر ربودن خلخال از پاي زن يهودي، انسان بميرد جا دارد. شيعه الگويي دارد مثل حسين بن علي‏عليه السلام که مي‏گويد: «نه ظلم کن به کسي ني به زير ظلم برو». کسي که مي‏گويد: «هيهات منّا الذله». کسي که مي‏گويد: «مرگ سرخ به از زندگي ننگين است». کسي که معتقد است به خاطر امر به معروف ونهي از منکر گاهي جان بايد داد.

بحث از امامت در اين زمان در حقيقت بحث از اين الگوهاست. بحث از امامت در حقيقت بحث از الگو در تمام زمينه‏هاست؛ در زمينه عبادت، نظام خانواده، وظايف فردي و اجتماعي، و... اين الگوها هستند که آينده انسان را ترسيم کرده، ورق مي‏زنند. فرزند خردسالي که از کودکي پرچم «هيهات منّا الذله» را بر پيشاني مي‏بندد و در مجالس امام حسين‏عليه السلام شرکت کرده، او را الگوي خود مي‏بيند، هرگز در سنين بالاتر زير بار ذلت نمي‏رود؛ همان‏گونه مولايش حسين‏عليه السلام چنين بود. انسان الگو را نصب العين خود قرار مي‏دهد، تا به او اقتدا کرده و به او نزديک شود، نزديکي به او همان، و نزديک شدن به خدا همان، پس چه بهتر که در الگو، بهترين‏ها انتخاب شوند، آناني که در طول عمر خود هرگز گناهي انجام نداده و هرگز خطا و اشتباهي از آنان سرنزده است. امام حقيقي است که براي انسان حقّ را از باطل، نيک را از بد، مضر را از مفيد تمييز مي‏دهد. و با ارتباط به خطّ امامت است که راه انسان از هر يک از دو طرف جدا مي‏شود. اگر من پيرو حسين بن علي باشم هرگز دست بيعت به حاکم فاسق و فاجر نمي‏دهم، ولي اگر پيرو فردي مانند عبداللَّه بن عمر باشم، حاضرم حتّي با پاي حجاج بن يوسف ثقفي آن خون‏خوار معروف تاريخ هم بيعت کنم، همان‏گونه که احمد بن حنبل با الگو قرار دادن عبداللَّه بن عمر، با متوکّل بيعت کرد. امامت است که معيارها و شعارها را مشخّص مي‏کند. پس بحث از «امامت» و «غدير» بحثي تاريخي و بي‏ثمر و عقيم نيست، بحث روز است، بحثي است زنده که حيات جامعه اسلامي، بلکه جامعه بشري به آن وابسته است. امامت امري است که با حقيقت و شالوده و روح انساني ارتباط دارد. امامت مسير و آينده انسان را روشن مي‏کند، امامت مربوط به دنيا و آخرت انسان است، امامت حقيقتي است که در جاي جاي زندگي انسان تأثيرگذار است.

 [1] سوره احزاب، آيه 21.

[2] سوره نساء، آيه 141.

[3] بحار الانوار، ج 39، ص 44؛ کنز العمال، ج 1، ص 166، ح 246.