تضعيف روايات جعلی پیرامون فضایل خلفا
تضعيف روايات
با مراجعه به کتب اهل سنت مشاهده مينماييم که بسياري از رواياتي که درباره خلافت و فضايل آنها نقل شده، به کذب و جعل نسبت داده شده است. اينک اين گونه روايات را در دو بخش دنبال ميکنيم:
>روايات فضايل خلفا
>روايات خلافت خلفا
>پاسخ ها به برخی از شبهات
روايات فضايل خلفا
1 - ابن عباس از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: «هيچ درختي در بهشت نيست جز آنکه بر هر ورقه آن نوشته شده: لا اله الّا اللَّه، محمّد رسول اللَّه، ابوبکر الصديق، عمر الفاروق، عثمان ذوالنورين».[1] .
طبراني بعد از نقل آن ميگويد: اين حديث جعلي است، و علي بن جميل که در سند آن واقع شده بسيار جعل کننده است و اين حديث تنها از طريق او رسيده، و نيز ذهبي آن را باطل دانسته است.[2] .
2 - انس از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل ميکند که فرمود: شبي که مرا به معراج بردند داخل بهشت شدم، ناگهان سيبي را ديدم که از دست حوريهاي آويزان بود. گفت: من براي عثمان هستم که مظلوم کشته شد.
اين حديث را ذهبي در «ميزان الاعتدال» از طريق عباس بن محمّد عدوي وضّاع نقل کرده و گفته: اين خبر جعلي است.[3] و ابن حجر ميگويد: براي اين خبر اصلي از کلام پيامبر نيست.[4] .
3 - براء بن عازب از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: همانا خداوند براي ابوبکر در اعلا عليين گنبدي از ياقوت سفيد قرار داده... براي آن چهار هزار درب است، هر گاه ابوبکر مشتاق لقاي خدا شد دري از آن باز ميشود و به خداوند نظاره ميکند.
خطيب بغدادي بعد از نقل اين حديث ميگويد: اين حديث از جعليّات محمّد بن عبداللَّه بن ابوبکر اشناني است.[5] .
4 - ابوهريره از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: امينان نزد خداوند سه نفرند: من و جبرئيل و معاويه.
خطيب بغدادي و ابن حبان و نسائي ميگويند: اين حديث باطل و جعلي است.[6] .
5 - ابوهريره از پيامبر نقل کرده که فرمود: خداوند مرا از نور خود خلق کرد و ابوبکر را از نور من و عمر را از نور ابوبکر و عثمان را از نور عمر خلق نمود. و عمر چراغ اهل بهشت است.
ذهبي اين خبر را دروغ دانسته،[7] و ابونعيم ميگويد: اين خبر باطل بوده و مخالف کتاب خدا است.
6 - جابر از پيامبرصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: دشمن ندارد ابوبکر و عمر را مؤمن، و دوست ندارد آن دو را منافق.
ذهبي آن را از جعليات معلّي بن هلال طحّان دانسته است. او کسي است که احمد درباره وي گفته: تمام احاديث او جعلي است. او نيز ميگويد: اين حديث صحيح نيست و معلّي متهم به کذب است.[8] .
کسي که در اين زمينه ميخواهد تحقيق نمايد به «الغدير» مراجعه نمايد.[9] .
[1] المعجم الکبير، ج 11، ص 63.
[2] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 633.
[3] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 386.
[4] لسان الميزان، ج 3، ص 308.
[5] تاريخ بغداد، ج 5، ص 441.
[6] کتاب المجرومين، ج 1، ص 146.
[7] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 166؛ لسان الميزان، ج 1، ص 361.
[8] تذکرة الحفاظ، ج 3، ص 112.
[9] الغدير، ج 5، ص 476.
روايات خلافت خلفا
در مورد خلافت خلفا نيز اهل سنت رواياتي نقل کردهاند که خود به جعل و وضع آن تصريح نمودهاند. اينک به برخي از آنها اشاره ميکنيم:
1 - به طور مرفوع از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کردهاند که فرمود: ابوبکر بعد از من متولّي امور امت من خواهد شد.
ذهبي بعد از نقل حديث ميگويد: اين خبري دروغ است.[1] .
2 - و نيز مرفوعاً نقل کردهاند که جبرائيل فرمود: ابوبکر وزير تو در زمان حيات و خليفه تو بعد از وفات تو است.
ذهبي اين حديث را از موضوعات و جعليّات ابوهارون اسماعيل بن محمّد فلسطين برشمرده، ميگويد: ابن جوزي آن را با سندي تاريک نقل کرده و گفته: ابو هارون، کذّاب است.[2] .
3 - خطيب بغدادي از عبداللَّه بن جراد نقل کرده که گفت: رسول خداصلي الله عليه وآله اسبي را آورد و بر آن سوار شد و فرمود: سوار بر اين اسب ميشود کسي که خليفه و جانشين بعد از من است. آنگاه ابوبکر سوار بر آن شد.
سيوطي اين حديث را از جعليات شمرده است.[3] .
4 - عايشه از رسول خداصلي الله عليه وآله نقل کرده که فرمود: ائمه خلافت بعد از من ابوبکر و عمر و... ميباشند.
ذهبي بعد از ذکر اين حديث ميگويد: خبري باطل است و متّهم به وضع آن علي بن صالح انماطي است.[4] .
5 - ابن عباس در تفسير آيه «وَ إِذْ أَسَرَّ النَّبِيُّ إِلي بَعْضِ أَزْواجِهِ حَدِيثاً» گفته: پيامبر به طور سرّي به حفصه فرمود: همانا ابوبکر وليّ امر بعد از من است. و عمر جانشين بعد از ابوبکر است. اين مطلب را به عايشه نيز گفت.[5] .
ذهبي اين حديث را از حرفهاي باطل خالد بن اسماعيل مخزومي کذّاب دانسته است.[6] .
6 - ابوهريره نقل کرده: هنگامي که جبرئيل با رسول خداصلي الله عليه وآله بود ناگهان ابوبکر گذر کرد. حضرت فرمود: اين ابوبکر است، اي جبرئيل! آيا او را ميشناسي؟ گفت: همانا او در آسمان مشهورتر است تا در زمين، ملائکه او را حليم قريش مينامند. و همانا او وزير تو در حيات و جانشين تو بعد از وفاتت ميباشد.
ابن حبان اين حديث را از طريق اسماعيل بن محمّد بن يوسف نقل کرده و او را دزد حديث ناميده که احاديث او قابل احتجاج نيست. و ابن طاهر او را کذّاب معرفي کرده است.[7] .
7 - کار را به جايي رساندند که حتي به امام عليعليه السلام نسبت دادهاند که ابوبکر را به عنوان خليفه رسول خداصلي الله عليه وآله توصيف کرده است... نقل ميکنند که ابوبکر به عليعليه السلام گفت: جلو بيا و نماز گزار. حضرت فرمود: نه به خدا من جلو نميايستم، تو خليفه رسول خدايي...
ذهبي اين حديث را از مصائب عبداللَّه بن محمّد قدامي دانسته،[8] و ابن عدي ميگويد: عموم احاديث او قابل حفظ نيست.[9] .
روايات ديگر نيز در اين مورد وارد شده است، هر کس قصد تحقيق دارد به «الغدير» مراجعه نمايد.[10] .
[1] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 627.
[2] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 247.
[3] اللآلي المصنوعة، ج 1، ص 301.
[4] ميزان الاعتدال، ج 3، ص 133.
[5] انساب الاشراف، ج 1، ص 424.
[6] ميزان الاعتدال، ج 1، ص 627.
[7] کتاب المجرومين، ج 1، ص 130.
[8] ميزان الاعتدال، ج 2، ص 488.
[9] الکامل في الضعفاء، ج 4، ص 258.
[10] الغدير، ج 5، ص 566-532.
پاسخ به برخی از شبهات بالا
استناد نکردن خلفا به اين روايات
با مراجعه به تاريخ پي ميبريم که خلفا قبل و بعد از خلافتشان براي تشويق مردم و ميل آنها به سوي خود هرگز به اين گونه روايات استدلال نکردند و اين خود بهترين شاهد و قرينهاي است که دلالت بر جعل و وضع اين احاديث بعد از خلافت آنها به جهت تقويت قلوب مردم و مشروعيت بخشيدن به خلافت آنان از راه شرع بوده است.
مخالفت روايات با آروزي ابوبکر
اگر رواياتي را که اهل سنت در فضايل و خلافت خلفا نقل ميکنند صحيح بود چرا ابوبکر در مرض موت خود چنين آرزو ميکند که دوست داشتم که از رسول خداصلي الله عليه وآله سؤال ميکردم که امر خلافت از براي کيست تا کسي در آن نزاع نکند. و دوست داشتم که از آن حضرت سؤال ميکردم که آيا براي انصار در امر خلافت سهم و نصيبي است.[1] .
[1] تاريخ طبري، ج 4، ص 53؛ العقد الفريد، ج 2، ص 254.
انتساب خليفه به ابوبکر
اگر نصّ صحيح بر خلافت خلفا و فضايل آنها بود چرا ابوبکر هنگام وفات خود عمر را خواست و به او گفت: من تورا به عنوان جانشين خود بر اصحاب رسول خداصلي الله عليه وآله قرار ميدهم. و در نامهاي که به اميران جنگ نوشت اشاره کرد که من عمر را بر شما والي گرداندم...[1] .
[1] تيسير الوصول، ج 1، ص 48.